در این نشست ابتدا سرکار خانم دکتر علیزاده به تعریف مفاهیم تفسیر، تفسیر اشاری و مکاتب اشاره نمودند و در ادامه به ادوار تاریخی تفسیر اشاری که عبارتند از:
دوره اول: سده نخست بعد از پیامبر اکرم (ص) است که در آن برخی از صحابه منش خاصی را برای زندگی خود انتخاب کردند که طبق آن تارک دنیا شده و خود را غرق در عبادت کرده بودند. این افراد بعد ها در قرن دوم هجری با نام صوفیه شناخته می شدند. البته تفسیر به شکل معمول آن در این دوران وجود نداشت بلکه فقط برخی از آیات قرآن توسط این افراد تفسیر می شد. در این دوران، مهم ترین محورهای اندیشه تصوف بیشتر در مذمت دنیا و خوف الهی بوده و به همین جهت تفاسیر این دوره بیشتر رنگ و بوی وعظ و نصیحت داشته است.
دوره دوم: سده سوم هجری که با فتوحات وگسترش اسلام تا دورترین نقاط نسبت به سرزمین حجاز آغاز شد. در این دوران به دلیل ارتباط با فرهنگ ها و تمدن های بزرگی مانند روم، یونان باستان و مصر راه برای نفوذ افکار فالسفه به فرهنگ اسلام هموار شد. مفسران این گونه تفاسیر برای ارتباط با فلسفه باید از ظاهر الفاظ قرآنی عبور کرده و آیات قرآن به وسیله زبان رمز و اشاره تأویل می شد. به همین دلیل پس از این دوره، تأویل آیات قرآن کریم رونق خاصی به خود گرفت.
دوره سوم: که از بهترین دوره های گسترش تفاسیر اشاری محسوب می شود، با آغاز قرن هفتم شکل گرفت. در این دوران تفاسیری به رشته تحریر درآمده که تفسیر اشاری را به یک مکتب تفسیری تبدیل کرد. تا قرن هفتم، عرفان شکل نسبتاً سادهاى داشت. مباحث تئوریک یا در آن وجود نداشت و یا به شکل بسیار محدودى بود و بیشتر به زهد و مذمت دنیا، آخرت گرایی و عشق به خداوند معطوف بود؛ اما تحت تأثیر مسائل کلامى و فلسفى، مستدل نمودن مسائل عرفان بیش ازپیش ضرورت یافت.
دوره چهارم: پس از قرن هفتم هجری، تحول چشم گیری در تفاسیر اشاری و عرفانی صورت نگرفت و بیشتر عرفا راه ابن عربی را در تفاسیر خود ادامه دادند تا قرن دهم و پس ازآن که تفاسیر اشاری حضور کم رنگی داشتند و گاهی تفسیری بارنگ و بوی عرفانی ظهور می کرد. تفاسیر اشاری که در آغاز متمرکز بر زهد ترک دنیا بود سپس با عنوان تصوف و بعدها به عنوان عرفان شناخته شده و در نهایت نیز با بحث وحدت وجود ابن عربی خاتمه یافت. جریانی که در ابتدا با رویکرد ساده ای آغازشده و درنهایت به افکار پیچیده ای منتهی شد اشاره نمودند.
سپس استاد علیزاده از تفسیر ابن عربی )قرن7)؛ البحرالمدیدفی تفسیر القرآن المجید(قرن13)؛ تفسیر تستری (قرن3)؛ کشف االسرار و عده االبرار( قرن6)؛ لطایف االشارات (قرن 4 )؛ المحیط االعظم (قرن 8)؛ روح البیان ( قرن 12 ) و روح المعانی(قرن 13) به عنوان مهم ترین منابع تفسیر اشاری نام بردند. همچنین ایشان از آیه شریفه: « فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُور لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذاب» (حدید،13) و روایت امام صادق (ع) : «کِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْیَاءَ عَلَى الْعِبَارَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ اللَّطَائِفِ وَ الْحَقَائِقِ فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ وَ اللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِیَاءِ وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِیَاءِ» (مجلسی، بی تا ج 89، ص 103) به عنوان مهمترین دلیل مکتب تفسیر اشاری قرآنی روایی اشاره نمودند و در آخر به آسیب شناسی این تفسیر به شرح ذیل پرداختند.
1- عدم استفاده از علوم ادبی در تفسیر؛
2- اکتفا به معانی تأویلی و انکار حجیت ظواهر
3- استفاده از روایت جعلی و انتساب آن به پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت )ع(
4- تسامح در شریعت
5- استفاده از کشف و شهود عارفانه به جای مبانی عقلانی در تفسیر.
در پایان می توان از مباحث مطرح شده در این نشست چنین نتیجه گرفت که؛ بدون شک با توجه به آیات و روایات، وجود معانی باطنی و عمیق و همچنین اشارات و کنایات در قرآن کریم امری انکار ناپذیر است. ولی برای برداشت از این معنای باطنی باید اصول و قواعدی مانند ارتباط لفظی و معنایی وجود داشته باشد تا از تکثرگرایی و عدم ظابطه مندی در مفاهیم الفاظ در امان باشد. روش صحیح در تفسیر اشاری این است که در کنار بیان مفاهیم ظاهری بر اساس قواعد ادبیات و اصول عقالیی محاوره معانی باطنی و عمیق نیز بیان شود تا از یک طرف در حیطه تفسیر قرار گیرد و از طرف دیگر مانع ایجاد آسیب در جریان تفاسیر اشاری شود. نکته مهم در تفاسیر اشاری این است که کشفیات عرفا در صورت صحت، برای خودشان حجیت دارد و نمی توان مانند باقی تفاسیر به عموم مردم عرضه نمود. از طرف دیگر با روند جریان صوفیه و افراطی گری های برخی در این عرصه، تفاسیر اشاری می تواند زمینه های فراوانی، برای سوء استفاده بسیاری از سودجویان جهت اباحه گری و انکار شریعت فراهم کند که مفسران تفاسیر اشاری باید در انتخاب الفاظ و انتقال مفاهیم، دقت بیشتری به خرج دهند.