خانواده و ملت
مسئله فروپاشي خانواده معضلي است كه امروز جهان غرب بهسختي با آن دست و پنجه نرم ميكند. بسياري از انديشمندان منصف فرو ريختن ارزشهاي اخلاقي را كه خود معلول عوامل متعددي است، مهمترين عامل آن بهشمار ميآورند و در صدد يافتن راهي جهت مقابله با مسئلهي فروپاشي خانواده هستند.
پايگاه اينترنتي چشمانداز آمريكائي[1] http://www.americanoutlook.org وابسته به بنياد هودسن[2] Hudson Institute در مقالهاي عنوان خانواده و ملت[3] The Family and the Nation به قلم هربرت لندن[4] Herbert London به مسئله فروپاشي خانواده در جامعه كنوني آمريكا پرداخته و تأثير اين امر در افزايش بزهكاريها، پذيرش افكار فمينيستي افراطي، نابهنجاريهاي اقتصادي و... را مورد بررسي قرار داده است.
هربرت لندن مدير بنياد هودسن و استاد علوم انساني دانشكده جان ام اولن[5] John M. Olin در دانشگاه نيويورك است. وي مؤلف كتاب دهه انكار[6] Decade of Denial ميباشد كه اخيراً توسط انتشارات لگزينگتون[7] Lexington Books منتشر گرديده است. براي مراجعه به او ميتوانيد با پايگاه اينترنتي www.herblondon.org ارتباط برقرار نمائيد.
اگر در آمريكا از هم گسيختگي وجود دارد ـ كه متأسفانه امري غير قابل انكار است ـ مربوط ميشود به افزايش 30 درصدي ميزان طلاق نسبت به سال 1970، كاهش 40 درصدي ميزان ازدواج از همان سال و صعود سرسام آور ميزان كودكان نامشروع از 5 درصد در سال 1960 به 33 درصد در حال حاضر.
شمار زوجهايي كه از ازدواج روي گردانيده و همزيستي خارج از چارچوب ازدواج[8] non _ marital cohabitation را برميگزينند نيز به همين ميزان تكان دهنده است. همچنين، تعداد خانوارهاي عائلهمندي كه سرپرستي آنها را زنان بر عهده دارند از 3 ميليون در سال 1970 به 8 ميليون در حال حاضر بالغ گشته است.
در طول همين سه دهه (1970 تا 2000) تعداد زوجهاي ازدواج كرده و داراي فرزند، عليرغم افزايش 30 درصدي كل جمعيت، از 5/25 ميليون به 25 ميليون كاهش پيدا كرده است. تنها حدود نيمي از فرزنداني كه داراي والدين ازدواج كرده هستند با هر دو والدين حقيقي خود زندگي ميكنند. بقيه يا با يكي از آنها كه مجدداً ازدواج كرده بسر ميبرند و يا با ناپدري و نامادري.
انسان هر مرام سياسي كه داشته باشد نميتواند مسئله رويگرداني از ازدواج و عدم تشكيل خانواده سنتي را يك روش زندگي بيخطر تلقي كند. اين وضعيت در حال تأثيرگذاري عميقي بر زندگي آمريكائي است، گرچه اين تأثيرات بندرت مورد بررسي قرار ميگيرند.
از ديد توكويل،[9] Alexis de Tocqueville )5081 ـ 9581( خانواده يكي از آن نهادهاي واسطي است كه در انتقال سنتهاي فرهنگي و عادات ذهني كه منجر به شهروندي مطلوب ميگردد، بسيار ضروري ميباشد. اگر آمريكا از همگسيخته است، تا حد زيادي به سبب از همگسيختگي ازدواجها و نگهداري فرزندان توسط سرپرستان جايگزين، در مدتي كه مادر در محل كار بسر ميبرد، ميباشد.
محيط خانواده بجاي اينكه كانون آرامش و خرسندي باشد تبديل به ميدان كارزاري شده است كه در آن والدين بر سر هزينههاي نگهداري از فرزند و حق ملاقات با او به ستيز با يكديگر ميپردازند. فيلمهايي نظير BeaverLeave it to جاي خود را به War of The Roses دادهاند.
متأسفانه درگيريهاي داخل خانوادهها تأثيري متلاشي كننده بر روي ملت دارد. براي مثال پسراني كه از مادران ازدواج نكرده متولد ميشوند در مقايسه با آنهايي كه داراي مادران ازدواج كرده هستند 7/1 برابر بيشتر مستعد بزهكار شدن و 1/2 برابر بيشتر مستعد اين هستند كه به مجرمين سابقهدار تبديل شوند. عبرتآميز است كه 87 درصد كساني كه در زندانهاي آمريكا بسر ميبرند يا اصلا نميدانند پدرشان كيست و يا سالهاست كه هيچگونه تماسي با پدر خود نداشتهاند.
عجيب است كه به موازات اينكه نهاد خانواده مورد تهديد قرار گرفته، مسائل سياسي مرتبط با جنسيت نيز تشديد گرديده است. بسياري از فمينيستهاي افراطي مدعياند كه ازدواج امري غيرضروري است. منتقدين اجتماعي چپگرا نيز روز به روز خانواده را با ديدگاههاي تساهل آميزتري تعريف مينمايند. تعجب نبايد كرد كه زنان مطلقه به نسبت همتايان متأهل خود بيشتر مستعد پذيرش ديدگاههاي فمينيستي ميباشند.
بحران خانواده در زندگي اقتصادي نيز بروز و ظهور داشته است. فروپاشي خانواده عامل ايجاد شكاف ميان غني و فقير است. به اين ترتيب كه ثروتمندان اكثراً از خانوادههاي با ثبات برميخيزند و فقرا معمولاً محصول خانوادههاي داراي سرپرست زن هستند. در رابطه با به اصطلاح دارا بودن يا ندار بودن، ثروت كمتر از نحوه زندگي خانوادگي دخيل است.
بدون هيچ شبههاي فساد خانواده معضل شماره يك اجتماعي در آمريكاست. با اين حال بسياري منكر اين واقعيت ميشوند و استدلال ميكنند كه حقوقي كه زنان تازه بدست آوردهاند آزاديي را كه قبلاً هرگز نداشتهاند به آنان ميدهد، و جامعه نبايد به عقب برگردد. اما فرزندان داراي يك تريبون سياسي نيستند. اين خودخواهي كه مادر يا پدر بهدنبال آن هستند اثر مخربي بر كودكان دارد، ولي در عصر لذت آني، كودكان غالباً در محاسبات به فراموشي سپرده ميشوند.
در اين روزگار حتي خانوادههاي سالم و پايدار نيز از عوارض مخرب اجتماعي در اطراف خود متأثر ميگردند. چنين به نظر نميرسد كه از هم گسيختگي خانواده قابل كنترل باشد. فرزندان نامشروع كارآيي مدارس را كمتر و خيابانها را ناامنتر ميسازند. آزادي براي طلاق آسان، اغلب منجر به قطع روابط دوستي و همسايگي ميشود و شبح فروپاشي خانواده، بيميلي نسبت به تشكيل خانواده و ترس از ازدواج و بچه دار شدن را دامن ميزند.
فروپاشي خانواده ماكتي از فروپاشي ملت است. همانطور كه خانوادهها با از همگسيختگي روبهرو هستند، همانگونه نيز بندهاي بهم پيوستگي آمريكا در معرض اين خطر قرار دارند. اگر بنا داريم كه يك ملت را با رشتههاي مشترك، متحد و غير قابل تجزيه سازيم، پس به خانوادههايي سالم، با ثبات و متحد نيز نيازمنديم. ما چندين دهه است كه در مسير بيبند و بارانه ارضاء خواستههاي خود فرو رفتهايم و بهاي آنرا نيز با دربدري اجتماعي پرداختهايم. به نظر من زمان آن فرا رسيده تا خانواده را به عنوان كانون زندگي آمريكائي بازسازي نمائيم و قدر آنرا در حفظ همبستگي خود بشناسيم.