1خانواده و ملت

شناسه مقاله : 16397

تعداد بازدید : 1867

  • : معصومه محمدي

خانواده و ملت

مسئله فروپاشي خانواده معضلي است كه امروز جهان غرب به‏سختي با آن دست و پنجه نرم مي‏كند. بسياري از انديشمندان منصف فرو ريختن ارزش‏هاي اخلاقي را كه خود معلول عوامل متعددي است، مهم‏ترين عامل آن به‏شمار مي‏آورند و در صدد يافتن راهي جهت مقابله با مسئله‏ي فروپاشي خانواده هستند.

پايگاه اينترنتي چشم‏انداز آمريكائي[1] http://www.americanoutlook.org وابسته به بنياد هودسن[2] Hudson Institute در مقاله‏اي عنوان خانواده و ملت[3] The Family and the Nation به قلم هربرت لندن[4] Herbert London به مسئله فروپاشي خانواده در جامعه كنوني آمريكا پرداخته و تأثير اين امر در افزايش بزهكاري‏ها، پذيرش افكار فمينيستي افراطي، نابهنجاري‏هاي اقتصادي و... را مورد بررسي قرار داده است.

هربرت لندن مدير بنياد هودسن و استاد علوم انساني دانشكده جان ام اولن[5] John M. Olin در دانشگاه نيويورك است. وي مؤلف كتاب دهه انكار[6] Decade of Denial مي‏باشد كه اخيراً توسط انتشارات لگزينگتون[7] Lexington Books منتشر گرديده است. براي مراجعه به او مي‏توانيد با پايگاه اينترنتي www.herblondon.org ارتباط برقرار نمائيد.

اگر در آمريكا از هم گسيختگي وجود دارد ـ كه متأسفانه امري غير قابل انكار است ـ مربوط مي‏شود به افزايش 30 درصدي ميزان طلاق نسبت به سال 1970، كاهش 40 درصدي ميزان ازدواج از همان سال و صعود سرسام آور ميزان كودكان نامشروع از 5 درصد در سال 1960 به 33 درصد در حال حاضر.

شمار زوج‏هايي كه از ازدواج روي گردانيده و همزيستي خارج از چارچوب ازدواج[8] non _ marital cohabitation را برمي‏گزينند نيز به همين ميزان تكان دهنده است. هم‏چنين، تعداد خانوارهاي عائله‏مندي كه سرپرستي آن‏ها را زنان بر عهده دارند از 3 ميليون در سال 1970 به 8 ميليون در حال حاضر بالغ گشته است.

در طول همين سه دهه (1970 تا 2000) تعداد زوج‏هاي ازدواج كرده و داراي فرزند، عليرغم افزايش 30 درصدي كل جمعيت، از 5/25 ميليون به 25 ميليون كاهش پيدا كرده است. تنها حدود نيمي از فرزنداني كه داراي والدين ازدواج كرده هستند با هر دو والدين حقيقي خود زندگي مي‏كنند. بقيه يا با يكي از آن‏ها كه مجدداً ازدواج كرده بسر مي‏برند و يا با ناپدري و نامادري.

انسان هر مرام سياسي كه داشته باشد نمي‏تواند مسئله رويگرداني از ازدواج و عدم تشكيل خانواده سنتي را يك روش زندگي بي‏خطر تلقي كند. اين وضعيت در حال تأثيرگذاري عميقي بر زندگي آمريكائي است، گرچه اين تأثيرات بندرت مورد بررسي قرار مي‏گيرند.

از ديد توكويل،[9] Alexis de Tocqueville )5081 ـ 9581( خانواده يكي از آن نهادهاي واسطي است كه در انتقال سنت‏هاي فرهنگي و عادات ذهني كه منجر به شهروندي مطلوب مي‏گردد، بسيار ضروري مي‏باشد. اگر آمريكا از هم‏گسيخته است، تا حد زيادي به سبب از هم‏گسيختگي ازدواج‏ها و نگهداري فرزندان توسط سرپرستان جايگزين، در مدتي كه مادر در محل كار بسر مي‏برد، مي‏باشد.

محيط خانواده بجاي اين‏كه كانون آرامش و خرسندي باشد تبديل به ميدان كارزاري شده است كه در آن والدين بر سر هزينه‏هاي نگهداري از فرزند و حق ملاقات با او به ستيز با يكديگر مي‏پردازند. فيلم‏هايي نظير BeaverLeave it to جاي خود را به War of The Roses داده‏اند.

متأسفانه درگيري‏هاي داخل خانواده‏ها تأثيري متلاشي كننده بر روي ملت دارد. براي مثال پسراني كه از مادران ازدواج نكرده متولد مي‏شوند در مقايسه با آنهايي كه داراي مادران ازدواج كرده هستند 7/1 برابر بيشتر مستعد بزهكار شدن و 1/2 برابر بيشتر مستعد اين هستند كه به مجرمين سابقه‏دار تبديل شوند. عبرت‏آميز است كه 87 درصد كساني كه در زندان‏هاي آمريكا بسر مي‏برند يا اصلا نمي‏دانند پدرشان كيست و يا سال‏هاست كه هيچگونه تماسي با پدر خود نداشته‏اند.

عجيب است كه به موازات اين‏كه نهاد خانواده مورد تهديد قرار گرفته، مسائل سياسي مرتبط با جنسيت نيز تشديد گرديده است. بسياري از فمينيست‏هاي افراطي مدعي‏اند كه ازدواج امري غيرضروري است. منتقدين اجتماعي چپ‏گرا نيز روز به روز خانواده را با ديدگاه‏هاي تساهل آميزتري تعريف مي‏نمايند. تعجب نبايد كرد كه زنان مطلقه به نسبت همتايان متأهل خود بيشتر مستعد پذيرش ديدگاه‏هاي فمينيستي مي‏باشند.

بحران خانواده در زندگي اقتصادي نيز بروز و ظهور داشته است. فروپاشي خانواده عامل ايجاد شكاف ميان غني و فقير است. به اين ترتيب كه ثروتمندان اكثراً از خانواده‏هاي با ثبات برمي‏خيزند و فقرا معمولاً محصول خانواده‏هاي داراي سرپرست زن هستند. در رابطه با به اصطلاح دارا بودن يا ندار بودن، ثروت كمتر از نحوه زندگي خانوادگي دخيل است.

بدون هيچ شبهه‏اي فساد خانواده معضل شماره يك اجتماعي در آمريكاست. با اين حال بسياري منكر اين واقعيت مي‏شوند و استدلال مي‏كنند كه حقوقي كه زنان تازه بدست آورده‏اند آزاديي را كه قبلاً هرگز نداشته‏اند به آنان مي‏دهد، و جامعه نبايد به عقب برگردد. اما فرزندان داراي يك تريبون سياسي نيستند. اين خودخواهي كه مادر يا پدر به‏دنبال آن هستند اثر مخربي بر كودكان دارد، ولي در عصر لذت آني، كودكان غالباً در محاسبات به فراموشي سپرده مي‏شوند.

در اين روزگار حتي خانواده‏هاي سالم و پايدار نيز از عوارض مخرب اجتماعي در اطراف خود متأثر مي‏گردند. چنين به نظر نمي‏رسد كه از هم گسيختگي خانواده قابل كنترل باشد. فرزندان نامشروع كارآيي مدارس را كمتر و خيابان‏ها را ناامن‏تر مي‏سازند. آزادي براي طلاق آسان، اغلب منجر به قطع روابط دوستي و همسايگي مي‏شود و شبح فروپاشي خانواده، بي‏ميلي نسبت به تشكيل خانواده و ترس از ازدواج و بچه دار شدن را دامن مي‏زند.

فروپاشي خانواده ماكتي از فروپاشي ملت است. همان‏طور كه خانواده‏ها با از هم‏گسيختگي روبه‏رو هستند، همان‏گونه نيز بندهاي بهم پيوستگي آمريكا در معرض اين خطر قرار دارند. اگر بنا داريم كه يك ملت را با رشته‏هاي مشترك، متحد و غير قابل تجزيه سازيم، پس به خانواده‏هايي سالم، با ثبات و متحد نيز نيازمنديم. ما چندين دهه است كه در مسير بي‏بند و بارانه ارضاء خواسته‏هاي خود فرو رفته‏ايم و بهاي آن‏را نيز با دربدري اجتماعي پرداخته‏ايم. به نظر من زمان آن فرا رسيده تا خانواده را به عنوان كانون زندگي آمريكائي بازسازي نمائيم و قدر آن‏را در حفظ همبستگي خود بشناسيم.
 

  • : نشریه حورا.شماره 6