خانواده قسمت دوم

شناسه مقاله : 16378

تعداد بازدید : 1752

  • : عبدالرسول هاجري

خانواده(Family) قسمت دوم

يادآوري :

در شماره پيشين مطرح شد كه ارائه تعريفي جامع از خانواده ـ كه همه مصاديق آن را در برگيرد ـ ممكن نيست زيرا سير تطورات خانواده، به ويژه در دوران معاصر، آنچنان عميق و گسترده است كه ميان مصاديق متعدد و متكثر آن وجه مشترك و قدر جامعي نمي‌توان يافت. از اين رو، جامعه شناسان معاصر به جاي ارايه تعريفي جامع، به بررسي و تعريف گونه‌هاي مختلف خانواده همت گمارده‌اند. اين نوشتار نيز در شماره قبل، با تقسيم تطورات تاريخي خانواده به دو دوره «پيش از انقلاب صنعتي» و «پس از انقلاب صنعتي» به بررسي گونه‌هاي مختلف خانواده در دوران پيش از انقلاب صنعتي پرداخت. در اين شماره، در ادامه بحث قبل، به بررسي و تعريف گونه‌هاي جديد خانواده پس از از انقلاب صنعتي و علل و عوامل بروز و ظهور آنها مي‌پردازيم.


خانواده و جايگزين‌هاي آن پس از انقلاب صنعتي

با انقلاب صنعتي، اگر چه برخي از گونه‌هاي اصيل خانواده ـ مانند خانوده هسته‌اي مركب از زن و شوهر و فرزندان ـ باقي ماند و به حيات خود ادامه داد. امّا رقيبان جديدي پا به عرصه گذاشتند كه با نمونه‌هاي قبلي و شناخته شده خانواده، هيچ وجه اشتراكي نداشتند جز آن كه نام خانواده را يدك ميكشيدند. اگر به ذهن شما خطور كند كه با وجود اين تفاوت‌هاي ماهوي، چرا گونه‌هاي جديد از سوي صاحب‌نظران و محققان اجتماعي «خانواده» ناميده شده‌اند، پاسخ روشني به آن وجود ندارد. با اين حال مي‌توان احتمال داد توفيق گونه‌هاي جديد در ميدان رقابت و بيرون راندن و تصرف جاي خانواده‌هاي سنتي، از اصلي‌ترين علل اطلاق نام خانواده به رقيبان پيروز است. بهر حال وقت آن رسيده كه به جايگزين‌هاي خانواده در عصر جديد نگاهي گذرا داشته باشيم:

1 ـ خانواده تك ‌والدي‌ (ONE PARENT)

خانواده تك ‌والدي از دهه 1960 در مغرب زمين رواج روزافزون يافته است. خانواده‌هاي تك ‌والديني، خانواده‌هايي هستند كه فرزندان تنها با يكي از والدين خود و در اكثر موارد با مادر (‌90 درصد در فرانسه و 93 درصد در دانمارك) زندگي ميكنند.

«الوين تافلر»[1] تافلر، الوين، موج سوم، ترجمه شهيندخت خوارزمي، نشر فاخته، تهران 1377 در «موج سوم» و «سگالن»[2] سگالن، مارتين، جامعه شناس تاريخي خانواده، ترجمه حميد الياسي. نشر مركز، تهران 1375 در «جامعه شناسي تاريخي خانواده»، اين الگوي جديد از خانواده كه مبتني بر «‌مادر مداري» است را نماد جوامع صنعتي جديد معرفي كرده‏اند. از ديدگاه پارلمان اروپا، خانواده تك ‌والديني را بايد «واحد خانواده» انگاشت و نبايد در مورد آن هيچ‌گونه تبعيض و تمييزي قائل شد.[3] پيام يونسكو. شماره 230، ص 36 «‌روبرينچ»[4] R. WINCH خانواده‌هاي آمريكايي را به سه دسته تقسيم ميكند كه نوع سوم آن، خانواده‌هايي عبارت از مادر و فرزندان اوست.[5] ميشل آندره، خانواده و ازدواج، ترجمه فرنگيس اردلان، انتشارات و دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران آمار كشورهاي اروپايي نشان مي‌دهد كه بيش از 20 درصد جمعيت اين كشورها ـ در دهه پاياني قرن بيستم ـ در «خانواده‌هاي تك والدي» مي‌زيسته‌اند.[6] مور، استفان، ديباچه‌اي بر جامعه‌شناسي، ترجمه مرتضي ثاقب‌فر، نشر ققنوس، تهران، 1376 محققان اجتماعي، علت اصلي ظهور و گسترش خانواده‌هاي تك والدي را، فردگرايي مفرط، شادمانه زيستن، و ساده‌سازي تشريفات طلاق در اين گونه كشورها دانسته‌اند.[7] پيام يونسكو، شماره 230، ص 30 تا 36
ناگفته نگذاريم كه بسياري از خانواده‌هاي تك ‌والدي، متشكل از مادر و فرزندي است كه نتيجه روابط نامشروع است.

روزنامه نيوزويك در گزارشي مي‌نويسد كه 57 درصد از كودكان نامشروع سفيدپوست در ايالات متحده با مادران خود خانواد‌اي تك والدي را تشكيل مي‌دهند، اين در حالي است كه 90 درصد كودكان نامشروع سياه پوست نزد مادران يا يكي از اعضاي خانواده نگه‌داري مي‌شوند.(82 NEWS WEEK GOOT. P )


2 ـ تك همسري پياپي‌ (SERIAL MONOGAMY)

از دهه 1960 محققان غربي به رشد پديده‌اي كه «تك همسري پياپي» ناميده مي‌شود، علاقه نشان دادند. تك همسري پياپي، به معناي ازدواج‌هاي مكرر يك فرد در پي طلاق‌هاي پياپي است.[8] مور، ديباچه‌اي بر جامعه‌شناسي، ص 33 علت اين نوع خانواده‌ را نيز بايد در روابط آزاد زن و مرد و شادمانه زيستن و آسان سازي طلاق جستجو كرد.

3 ـ خانواده كمون (COMMUNITY FAMILY)

خانواده با ساختار سنتي، از ديرباز، كم و بيش، منتقداني داشته است. در قرن نوزدهم، متفكران متعددي اين موضوع را مطرح كردند كه شكل‌هاي اشتراكي زندگي بايد جايگزين نمونه‌هاي سنتي خانواده شوند. در برخي از اين ايده‌ها، اگر چه فرصت بروز پيدا كرد و به مرحله عمل رسيد ولي به علت ناسازگاري با ماهيت و هويت انساني و نيز بازي با عواطف والدين و فرزندان، به زودي از جوامع بشري رخت بربست.

قدر مشترك اين نوع خانواده‌هاي اشتراكي كه حساسيت انسانها و جوامع انساني را برانگيخت، روابط زناشوئي آزاد و مشترك ميان مردان و زنان، و مسووليت جمعي براي پرورش كودكان بود. يكي از معروف‌ترين نمونه‌هاي اجرا شده، كمون اونيدا،[9] ONEIDA. COMMUNITY در نيوانگند آمريكا بود كه در نيمه قرن نوزدهم به وجود آمد. در اين اجتماع كه بر پايه اعتقادات مذهبي «جان‌هامفري نويس»[10] GOHN HUPHREY NOYES شكل گرفت، مردان با همه زنان پيمان ازدواج بسته بودند و همگي آنها پدر و مادران فرزندان متولد شده محسوب مي‌شدند. اين نوع از خانواده، پس از مشكلات عديده و مختلف، بيش از سي‌سال دوام نياورد و از هم متلاشي شد. از آن زمان تا كنون كمون‌هاي فراوان ديگري در روسيه، بريتانيا و همچنين بسياري از كشورهاي غربي شكل گرفته‌اند.

يكي از گسترده‌ترين تجربياّت خانواده‌هاي اشتراكي، پس از انقلاب اتحادجماهير شوروي(1917) صورت گرفت. از آنجا كه «انگلس»[11] ENGELS ـ همكار ماركس ـ خانواده سنتي را سنگ بناي سرمايه‌داري و ارزش‌هاي نظام سرمايه‌داري مي‌دانست، دولت شوروي بر براندازي دودمان خانواده اصرار داشت. از اين‌رو متعاقب انقلاب اكتبر، تدابير و سياست‌هايي در شوروي در پيش گرفته شد كه هدف اساسي از آن‌ها «رهايي و آزادي زن» اعلام مي‌گرديد، از قبيل غير ديني كردن ازدواج، برابري كامل هردو جنس، ممنوع نبودن طلاق و سقط جنين، لغو كسب اجازه و موافقت والدين براي ازدواج و امثال آنها. نقطه اوج اين سياست‌ها قوانين مصوب 1926 بود كه ازدواج را عملاً به هرگونه رابطه جنسي با جنس مخالف تعريف كرد. . در اين قوانين، كوچك‌ترين اشاره‌اي به ممنوعيت طلاق نگرديده بود و داشتن چند همسر براي زنان جرم شناخته نشده و شوهر ديگر حق نداشت نام خود و محل سكونت خود را بر زن تحميل كند. با اين وجود، چند سالي بيش طول نكشيد كه خانواده اشتراكي، باعث آشوب اجتماعي شد و آثار ناگوار سياست‌ها ي مذكور آشكار شد.

تعداد متقاضيان سقط جنين به حدي افزايش يافت كه ديگر بيمارستان‌ها جا نداشت. در 9 اكتبر 1924، «اسميدويچ» صراحتاً اعلام كرد كه وي زناني را ديده است كه فقط در عرض يك سال، چهار ـ پنج بار سقط جنين كرده‌اند.[12] روحاني، ش، ازدواج و زناشويي ـ خانواده در ماركسيسم، 1363، ص 125 آمار كودكان بي‌سرپرست به شدت افزايش يافت. شمار اين نوع كودكان در سال 1923 به تخمين پسكايا ( همسر لنين) به 7 ميليون نفر بالغ مي‌گرديد.[13] همان، ص 123
تخريب آثار هنري و خشونت در ميان جوانان رو به فزوني مي‌رفت و سقوط شديد ميزان زاد و ولد، نيروي كار را تهديد مي‏كرد.[14] ديباچه‌اي بر جامعه‌شناسي، ص 37 مجموع اين اوضاع و احوال، به زودي ضرورت تجديدنظر در سياست‌هاي قبلي را آشكار كرد. در دهه 1930 استالين در سياست رسمي كشور در اين زمينه تجديد نظر كرد و از آن زمان ارزش‌هاي خانوادگي از نوع بيش‌تر سنتي كه بر وفاداري، مقام مادر و اهميت نگهداري از فرزندان تأكيد ميكرد، دوباره اعتبار يافتند. كتاب «مري فارمر»[15] MARY FARMER
به نام «خانواده» متذكر مي‌شود كه نظام‌هاي كمونيستي تازه استقرار يافته مانند چين و كوبا كه از تجربه ناموفق شوروي عبرت گرفته‌اند، واحد خانواده را به عنوان عامل نيرومند انتقال ارزش‌هاي اجتماعي پذيرفته شده به جوانان، تشويق و ترويج ميكنند. «لنين» نيز در گفت‌ و گوهايش با «كلارا زتكين» در نظريه «خانواده اشتراكي» تجديدنظر كرد و مخالفت صريح خود را با «پيوند عشق آزاد» اعلام كرد:

«افسار گسيختگي در امور جنسي، پديده بورژوايي است، نشانه انحطاط است. زندگي جنسي جوانان و به وفور بزرگسالان نيز، به نظر من بوژروازي تمام عيار و به سادگي، ادامه فاحشه خانه‌هاي قديمي بورژوازيي است.»[16] هاجري، عبدالرسول، فمينيسم جهاني و چالش‌هاي پيش‌رو، بوستان كتاب، قم، 1382، ص 53
«لنين »، هم چنين در يكي از نامه‌هايش به «انيس ارمان» (زن كمونيست فرانسوي الاصل كه جزوه‌هايي در دفاع از عشق آزاد نوشته و براي اظهارنظر وي فرستاده بود). مي‌نويسد: من مجبورم صريحاً اعلام كنم. به شما پيشنهاد مي‏كنم سرتاسر بخش سه مربوط به خانواده اشتراكي و عشق آزاد) را حذف كنيد.[17] كتابي، احمد، در‌آمدي بر انديشه‌ها و نظريه‌هاي جمعيت‌شناسي، انتشارات پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، تهران.
بالاخره در تاريخ8/7/1994 قانوني در روسيه به تصويب رسيد كه ازدواج «‌دفاكتو» (پيوند عملي و غيررسمي زن و مرد) را ملغا اعلام ميكرد.

استقرار كمون‌ها و آبادي‌هاي مشترك به عنوان جانشين خانواده هسته‌اي، در دهه 1960 و 1970 نيز به چشم مي‌خورد. مهم‌ترين نمونه كنوني زندگي خانوادگي اشتراكي و در عين حال سازمان يافته‌ترين و ديرپاترين اين گونه جماعت، «كيبوتص»‏هاي اسرائيل هستند.

كيبوتص‌ها، اجتماعي از خانواده‌ها وافرادي است كه در آن بالغان (زن و مرد) با يكديگر همزيستي جنسي دارند، به زراعت و كشاورزي مشترك مي‌پردازند و مراقبت از فرزندان، مسؤوليت كل اجتماع تلقي مي‌شود.

بدين معنا كه تمام بچه‌ها با هم در خوابگاههاي عمومي مي‌خوابند و پرورش آنها به عهده آموزگاران متخصص و كودكياران است و والدين خود را معمولاً در تعطيلات پايان هفته مي‌بينند.

دركيبوتص‌ها، مالكيت اشتراكي دارايي، همراه با پرورش گروهي كودكان مي‌بايد به اعضاي كيبوتص‌ها امكان مي‌داد كه از ماهيت فردگرايانه و رقابت جويانه زندگي در جوامع امروزي بگريزند. با اين وجود در طول سالها، اكثريت كيبوتص‌ها مانند ديگر نمونه‏هاي خانواده اشتراكي ـ شيوه‌هاي زندگي متعارف‌تري از آنچه كه در مراحل اوليه مورد توجه آنها بود برگزيدند[18] گيدنز، آنتوني، جامعه‌شناسي، ترجمه منوچهر صبوري، نشر ني، تهران، 1376، ص 440 و روال عادي و طبيعي را پيش گرفتند.

4 ـ زندگي مشترك بدون ازدواج‌ (COHABITATION CONCOBINEGE)

اين نوع از زندگي مشترك به مواردي اطلاق مي‌شود كه زوجي بدون آن كه ازدواج كرده باشند، با هم زندگي ميكنند و رابطه جنسي دارند. به گفته آنتوني گيدنز، اين نوع از زندگي مشترك در اكثر كشورهاي غربي با سرعت فزاينده‌اي در حال گسترش است و به صورت هنجار در آمده است. خانم آندره ميشل[19] همان، ص 441 در گزارش يونسكو اعلام ميكند كه شمار فزاينده‏اي از مردان و زنان در پي زندگي مشتركي هستند بيرون از مدار ازدواج قراردادي. در سراسر اروپا، افزايش شمار وصلت‌‌هاي غير رسمي، كاهش در ميزان ازدواج را ترسيم ميكند. تنها در فرانسه كه در اين زمينه بسيار عقب‌تر از كشورهاي اسكانديناوي است، ده درصد از زوج‌ها ( حدود يك ميليون زوج) در دايره وصلت‌هاي آزاد با هم زندگي ميكنند. اين نسبت ميان زوج‌هاي جواني كه در پاريس و حول‌و‌حوش آن زندگي ميكنند و سن مرد در ميان آنها كمتر از 25 سال است تا 50 درصد بالا مي‌رود.[20] پيام يونسكو ـ شماره 230 در نروژ و دانمارك و سوئد از هر 10 زوج 3 تا 4 زوج زندگي مشترك خارج از ازدواج دارند. اين نرخ در سوئيس، انگلستان و هلند بين 1 تا 2 و در ايتاليا، اسپانيا و ايرلند و ساير كشورهاي كاتوليك كمتر است.( 1991 ( HASKEY. J. در انگلستان، در دهه‌هاي پايان قرن بيستم، تعداد مردان و زنان ازدواج نكرده كه خانه مشتركي تشكيل داده بودند تقريباً 300 درصد افزايش يافت.(GIDDENS.A) به همين علت، قانون‌گذاران بريتانيايي به ناگزير قانوني را از تصويب گذراندند كه حقوق افرادي را كه با هم ـ بدون ازدواج ـ زندگي ميكنند همانند حقوق زوجهاي متأهل به رسميت مي‌شناسد. در آمريكا امّا اين نوع زندگي مشترك گسترش بيش‌تري داشته‌است. نشريه «ريدرز دايجست» در سپتامبر 1996 در گزارشي نوشت هر ساله 350 هزار دختر نوجوان آمريكايي در سنين بين 15 تا 19 سال ( دوره دبيرستان) به سبب ارتباط‌هاي نامشروع آبستن شده و فرزندان غير قانوني خود را به دنيا مي‌آورند. تحقيق ديگري در آمريكا نشان مي‌دهد آمار اين گونه روابط‌ در دهه‌هاي اخير، سال به سال در حال افزايش است به گونه‌اي كه از 11 درصد در سال 1970 به حدود 50 درصد در سال 1993 افزايش يافته است(28 IUSSP. 1991. P) «نشريه ريدرز دايجست» در پايان گزارش خود با دختران جواني به گفت‌وگو نشسته كه با روِياهايي ازدواج با دوستان پسرشان، اتمام تحصيلات، شروع يك زندگي ايده‌آل و دست‌يابي به يك شغل مناسب به اين ارتباطات غير قانوني روي مي‌آورند امّا بسيار زود پرده‌هاي سراب‌گونه اين اوهام به كنار رفته و واقعيت زندگي خود را نشان مي‌دهد؛ مع‌الاسف اين بيداري درست در زماني به دست مي‌آيد كه اين دختران جوان ديگر فرصتي براي برخورداري از يك زندگي سالم و ايده ‌آل ندارند. در يكي از اين گفت‌وگوها، به نقل از يكي از دختران آسيب‌ديده مي‌نويسد:

اي كاش زمان به عقب باز مي‌گشت!‏اي كاش من به عنوان عضوي از خانواده در ميان والدينم جاي داشتم!‏اي كاش هنگامي كه زمينه‌هاي ايجاد يك ارتباط نامشروع برايم فراهم شده بود، كمي هم به زندگي آينده‌ام مي‌انديشيدم و اين گونه به پايان خط نمي‌رسيدم.

روانشناسان اجتماعي و جامعه‌شناسان در بررسي علل رويكرد گسترده جوامع غربي به اين نوع از زندگي مشترك، «آزادي روابط زن و مرد» را عامل اصلي و تعيين كننده بر شمرده‌اند. به بيان ديگر، روابط آزاد بين زن و مرد مسيري است كه در پايان به روابط جنسي بيرون از چارچوب خانواده مي‌انجامد. براي مثال مي‌توان به نظريه «هورناي» اشاره كرد. به عقيده او، در اجتماعاتي كه روابط جنسي، آزاد است، بسياري از احتياجات رواني شكل تمايلات جنسي پيدا ميكنند و به صورت عطش جنسي در مي‌آيند.[21] اسلامي نسب، علي، رفتارهاي جنسي انسان، نشر حيّان، 1376
مطالعات و تحقيقات انجام شده در آمريكا و كشورهاي اروپايي، نظريه هورناي را تأييد كرد. در حقيقت تمايلات و كشش‌هاي شديد غريزي و جنسي ميان زنان و مردان از يك سو و فرصت‌هاي متعددي كه در غرب براي ارتباط آزاد زن و مرد به وجود آمده است، افزايش چشمگير روابط زناشويي نامشروع (كنكوبيناژ) را به دنبال داشته است. «هانت»[22] HUNT نتايج تحقيقات خود را درباره رفتارهاي جنسي مردان و زنان در مقايسه با تحقيقات «كين»، در كتابي به نام «رفتارجنسي» منتشر كرد. نتيجه مقايسه تحقيقات «هانت» و «كين» كه در 24 ايالت از ايالات متحده انجام شده است، بيانگر آن است كه در دهه‌هاي اخير آميزش جنسي قبل از ازدواج بر اثر«آزادي‌هاي جنسي» افزايش يافته است با اين حال آمريكائيان سعي كردند نتايج تحقيقات هانت را اشتباه جلوه دهند تا خود را از مشكلات مربوط به آن نجات دهند.[23] رفتارهاي جنسي انسان، ص 20 در اين ميان، مسئله مهم تر، پيامدهاي اجتماعي و فرهنگي تشكيل زندگي‏هاي مشترك بدون ازدواج است. براي آگاهي از پيامدهاي اجتماعي و فرهنگي كنكوبيناژها، بايد جاده روابط نامشروع در غرب را تا پايان پيمود. به بيان ديگر ناني را كه آموزه‌هاي سكولاريسم و ليبراليسم بر سر سفره جوامع غربي گذاشته‌اند، اگر چه در ظاهر به روابط آزاد جنسي و گسترش آن ختم شد ولي واقعيت پنهان آن سقط جنين، مواليد نامشروع، رشد منفي جمعيت و انقراض تدريجي نسل، خشونت و آزار جنسي، تجاوز عليه زنان، خانواده‌هاي تك والديني، بيماري‌هاي عفوني، واخوردگي جنسي، گرايش به همجنس بازي، روسپي‌گري، تجارت فحشاء و در نهايت فروپاشي خانواده بود كه از آن به «بحران اخلاق و خانواده در غرب » ياد ميكنند.

نشريه ريدرز دايجست در سپتامبر دهه شصت نوشت:

اندوه و پشيماني، آوارگي، جرم و خيانت، فروپاشي خانواده و ناتواني در آينده‌نگري از نتايج عام روابط آزاد در جامعه ايالات متحده آمريكاست.

سند چهارمين كنفرانيس جهاني ( پكن 1995) نيز ضمن تأييد پيامدهاي روابط بيرون از چارچوب خانواده، در ماده 93 اعلام ميكند:

«دختران جوان هم از نظر زيست شناختي و هم از نظر ويژگي‌هاي رواني اجتماعي در برابر سوءاستفاده و خشونت و روسپي گري و نيز پيامدهاي روابط جنسي بي‌محافظ و پيش از بلوغ، آسيب پذيرند. روندي كه هم اينك در راستاي تجربه زود هنگام جنسي پيش مي‌رود، همراه با فقدان اطلاعات و خدمات، احتمال خطر آبستني‌هاي ناخواسته و بسيار زود هنگام، آلودگي به ايذر و اكثر بيماري‌هايي كه انتقالشان از طريق دستگاه جنسي است و نيز سقط جنين‌هاي ناايمن را افزايش مي‌دهد.»

مطالعه و بررسي پيرامون يكايك علل و پيامدهاي روابط آزاد در غر ب، اگر چه ضروري و مفيد است ولي از حوصله اين مختصر بيرون است.[24] براي اطلاعات بيش‌تر در اين باره رجوع كنيد به : «فمنيسيم جهاني و چالش‌هاي پيش‌رو»، عبدالرسول هاجري، بوستان كتاب، 1382 و فرصت ديگري را مي‌طلبد.

5 ـ مجرد ماندن‌

«تجرد» نيز يكي ديگر از گزينه‌هايي است كه جايگزين خانواده در غرب شده است. نشريه «پيام يونسكو» در مبحثي تحت عنوان «خانواده در گذشته و حال اروپا » اعلام ميكند كه بيش‌تر كشورهاي اروپايي در حال حاضر با تجربه افزايش شمار افراد مجرد و به ويژه جواناني روبه‌رو هستند كه مجرد زندگي ميكنند.

مطالعات نشان مي‌دهد كه در فرانسه 27 درصد مردان 30 تا 40 ساله و 26 درصد زناني كه در همان گروه سني قرار دارند، تنها زندگي ميكنند.[25] پيام يونسكو، شماره 230. در آمريكا، اين درصد بين دهه 60 و 90 از 21 درصد به 38 درصد افزايش يافته است.[26] R. T. SCHAE FER, 1989, P 327. تحليل‌گران اجتماعي چندين عامل را ( مانند تأخير در ازدواج، افزايش ميزان طلاق و تعداد فزاينده افراد سالخوده كه همسران آنها در گذشته‌اند ) در افزايش اين پديده در غرب مؤثر دانسته‌اند.[27] جامعه شناسي، گيدنر، ص 443
اما مهم‌ترين عامل همان چيزي است كه‌ «پيتر استين»[28] STEIN در نتايج تحقيقاتش به آن رسيد. افراد مجردي كه «استين» در اين مطالعه ميداني با آنها مصاحبه كرده است، اعلام كرده‌اند: تجرّد، از نظر تجربيات جنسي تنوع بيش‌تري را فراهم مي‌سازد و مشكلات و مسؤوليت‌هاي اقتصادي كمتري دارد و به طور كلي از آزادي و استقلال بيشتري برخوردارند![29] همان، ص 443.
 

  • : نشریه حورا.شماره 4