فمینیسم: ماهیت، گرایش ها و سیر تحولات
حقوق بشر جهانی در حیطه نقد | فمنیسم زمینه هاى پیدایش جنبش زنان ، باعث شدند که زنان نداى حق طلبى خود را تا حدى سازمان دهند و خود را نه به عنوان یک گروهى در یک کنش اجتماعى نظم یافته، بلکه یک جنبش معرفى سازند. واژه ى فمینیسم (Feminisme) در سال 1837 م وارد زبان فرانسه شد. آندره میشل به نقل از فرهنگ لغت رُبر این کلمه را این چنین تعریف مى کند: آیینى که طرف دار گسترش حقوق و نقش زن در خانواده است.[1]
به طور کلى براى فمینیسم سه مرحله طرح مى کنند:
موج اول فمینیسم (از اوایل قرن نوزدهم تااندکى بعد ازجنگ جهانى اول)
واژه ى فمینیسم تا اواخر قرن نوزدهم به طور عمومى وارد واژگان زبان نشده بود، ولى ورود آن به زبان فرانسه را تاریخ 1837 دانسته اند; با وجود این، شواهد به دست آمده از آثار زنان درباره ى حقوق زن باعث شد که وجود ایده ى فمنیستى را تا قرن 14 هم بدانند;[2] در حالى که برخى مرى آستل را نخستین فمینیست یا نخستین فمینیست انگلیسى مى دانند.[3] وى در بین سال هاى 1666 تا 1731 زندگى مى کرده است. در این زمان، فمینیسم لیبرال اولیه،فمینیسم مارکسیستى و فمینیسم سوسیالیستى شکل گرفت.
تفاوت فمینیسم لیبرال اولیه (که کرافت نماینده ى اصلى آن، یعنى مرجع تأثیرگذار بر فمینیست هاى موج اول است) با دو گونه ى دیگر، این است که کرافت یک دیدگاه اصلاح طلبانه داشت و به یک انقلاب معتقد نبود; به عبارت روشن تر، به تفاوت ها معتقد بود، ولى از نابرابرى زنان و مردان در خانواده و در اجتماع معترض و ناراضى بود. وى به ساختار زیست شناختى زنانه و مردانه کارى نداشت، اما به شدت به مؤنث بودن، یعنى جنسیتى که در سایه ى آموزش هاى خاص زنانه به وجود مى آید معترض بود.[4]
دوره ى افول (آتشى به زیر خاکستر) قرن بیستم از یک سو شاهد جنبش هاى بزرگ و انقلاب هاى پردامنه و از سوى دیگر شاهد دو جنگ جهانى است. انقلاب هاى داخلى باعث شد که زنان، بدون نگاه جنسیتى، براى احقاق حقوق اولیه در کنار مردان قرار گیرند; لذا تا حدودى جنبش هاى خاص زنانه تحت الشعاع قرار گرفت. دو جنگ جهانى اول و دوم نیز باعث ایجاد شرایط جدید براى زنان گردید که تا حدى آن ها را ساکت مى نمود. زنان با استفاده از فرصت به دست آمده (نبود مردان، به دلیل حضورشان در جبهه هاى جنگ) به کارخانه ها و تصدى برخى امور در جبهه ها راه پیدا کردند و تا حدودى تمایز جنسیتى بین زنان و مردان فراموش شد. اما با تمام شدن جنگ جهانى دوم و برگشت مردان به صحنه ى عادىِ زندگى جنگ بر سر تصاحب مناصب در گرفت. شاید فرصت طلبى کارخانه داران و سوء استفاده از تلاش کارى زنان براى جلوگیرى از تعطیلى کارخانه ها را هم بتوان زمینه ساز ناراحتى مجدد و به مراتب بیش تر زنان به حساب آورد. از این امر هم نباید غفلت کرد که موقعیت به دست آمده طعم حضور اجتماعى را به زنان چشانده بود و استقلال و حیثیتى براى ایشان بهوجود آمده بود که با وضعیت قبلى ابداً قابل مقایسه نبود. در این هنگام بیرون راندن زنان از صحنه ى اجتماع با مقاومت بیش ترى مواجه شد.
موج دوم فمینیسم (اواخر 1960)
چنانچه گذشت در این دوره دو تفکر مهم فمینیسمى شکل گرفتند: فمینیسم رادیکال و فمینیسم لیبرال.
البته عده اى هم از فمینیسمِ خانواده گرا و زن گرا در این مرحله صحبت مى کنند که به اواخر دهه ى 70 و طى دهه ى 1980 مربوط مى شود. در این میان ایده هاى فمینیسم رادیکال شنیدنى تر است! کسانى که قایل اند چون خانواده نهاد پدرسالارانه ى تمام عیار است، تنها ره آوردش براى زنان چه در خود خانواده و چه در حیطه ى عمومى جامعه، پذیرفتن تسلط مردان است. «بر این اساس باید به ازدواج تک همسرى و ایدئولوژى مادر شدن خاتمه داد.»[5] اینان سرسخت ترین مدافعان سقط جنین و تجویزگران انواع طرق براى ارضاى غرایز جنسى حتى هم جنس گرایى هستند. «دوبوآر معتقد بود که آزادى زنان از شکم آغاز مى شود»[6] و آنان باید خود را از قیود مادرى برهانند. زنان در برابر دیدگاه هاى تند رادیکال ها واکنش نشان دادند و لذا طیف جدیدى از فمینیست ها در این زمان پدیدار شدند که نظریاتشان از دو جهت با تفکرات قبلى متفاوت است. اینان را با عنوان فمینیست هاى خانواده گرا و زن گرا مى شناسند; در نتیجه معلوم مى شود دو رکن اصلى نظریه ى آنان خانواده و ارائه ى رویکرد جدیدى در باب زنانگى است.
جهت اول، نگاه مثبت آنان به خانواده است که به «احیاى مادرى» معروف گشته است.
هدف نهایى آنان مبارزه با تفکرِ ناسازگارى فمینیسم با مادربودن است; یعنى هم مى توان مادر یا مدافع مادرى بود و هم فمنیست. از جمله این افراد جرمین گریر است که ابتدا در کتاب خواجه مؤنث (1971) منتقد خانواده ى تک همسرى و شیوه هاى متعارف پرورش فرزند در خانواده ى هسته اى است; ولى در کتاب جنسیت و سرنوشت (1984) طرف دار خانواده و مدافع تفاوت هاى جنسى ذاتى بین زنان و مردان بود. او حتى فمنیست هاى رادیکال را به تمسخر مى گرفت; لذا آنان نیز او را متهم مى ساختند.
جهت دوم، نگاه خاص آنان به زنان و ویژگى هاى زنانه بود. اینان معتقد بودند که جنس برتر (نه مساوى و برابر با مردان) جنس زن است و صفات زنانه عالى ترین صفات براى ادامه ى حیات بشرى است; به عبارت دیگر، احساس و عاطفه عالى ترین صفات براى ادامه ى حیات بشرى هستند و جهانى سالم و سرشار از صلح و عدالت مى سازند. بنابراین، اینان با فمنیسم لیبرال هم مخالف بودند که قایل به ساختن شخصیت خردگرا براى زنان با حقوق مساوى با مردان بودند. فمینیست هاى پسا مدرن «پست مدرنیسم با طرح سؤالات اساسى در باب معناى هویت زنان، سبب آشفتگى در فمینیسم شده است.»[7]
البته اجمالا باید گفت که تفکرات پست مدرنى در هر زمینه اى، از جمله فمینیسم، از دل مدرنینه بیرون آمده است. عدم اعتقاد به هر گزاره ى ثابت، و قابل نقد دانستن هر تفکر و ایده اى حتماً دامن گیر خود مدرنیته نیز خواهد شد; لذا نگاه پست مدرن مناقض مدرنیته نیست بلکه مقتضاى آن است.[8] لیکن روشن است که تشخیص دو قضیه ى متناقض براى عقل آدمى کار مشکلى نیست هر قدر هم که براى توجیه آنها مبناى نظرى بسازیم.
در هر حال پست مدرن معتقد است که هر مکتب فکرى اى که مدعى درک واقعیت به صورت یکسان و یکپارچه باشد (هر چه باشد)، چه لیبرالیسم چه مارکسیسم و چه فمینیسم، گمراه کننده و ظاهر فریب است;[9] پس فمینیسم هم قابل نقد است; زیرا مى خواهد یک مکتب فکرى خاص ارائه کند. سؤال پست مدرن این است که وقتى هویت هر زنى تحت تأثیر عواملى نظیر سن، قومیت، نژاد، فرهنگ، جنسیت و تجربه شکل مى گیرد، چطور مى توان تعریف واحدى از وى ارائه داد؟ پس مى توان گفت که «هیچ تلاشى براى کشاندن این زن به یک اردوگاه ایدئولوژیک، مثمر ثمر نیست.»[10]علاوه بر آن که چون فمینیسم بر مبانى مکاتب فکرى معیوبى بنا شده که پر از جزمیت اند (مثل فمینیسم مارکسیسم...)، پس عملا باید بر آنها مهر بطلان زد.
البته روشن است که نگارنده اولا در صدد نقد مطالب مطرح شده نیست و ثانیاً نقد پست مدرن در واقع به نقد مدرنیته برمى گردد; اما به صورت یک استدلال جدلى باید بگوییم که شاید تحت تأثیر همین عوامل (مانند فرهنگ و نژاد...) است که فمینیسم هیچ گاه مدافع حقوق زنان به معناى واقعى نبوده است. على رغم ادعاى فمینیست ها مبنى بر خواهرى تمام زنان جهان[11]، هیچ گاه حقوق اقلیت ها، به خصوص زنان رنگین چهره و سیاه پوست، مورد نظر فمنیست ها نبوده و، به شهادت تاریخ، سفیدپوستانِ فمنیست همواره زنان سیاه را از بین خود رانده و هرگز به طور واقعى از مسئله ى نژاد دست برنداشته اند.[12] به نظر مى رسد که تا کنون روشن شده باشد فمینیسم در بستر ایده هاى مختلف رشد کرده و نمى توان از آن تفسیر واحدى ارائه نمود.
با این وجود، مى توان گفت که فمنیست ها در صدد پاسخ دهى به سه سؤال اساسى اند:
1. درباره ى زنان چه مى دانیم؟ (یعنى چه تفسیرى از وضعیت موجود آنها ارائه مى دهیم و خود چه تعریفى براى زنان داریم؟ آیا آنان مورد ظلم و ستم هستند یا فقط وضعیت نابرابرى دارند؟ آیا موجودى ذاتاً متفاوت هستند؟ آیا این تفاوت، از آنها و مردان جنس اول و دوم مى سازد، یا چیز دیگرى؟)
2. علت این وضعیت چیست؟
3. چه راه حلّى براى تغییر این وضعیت پیشنهاد مى شود؟[13]
این پاسخ ها على رغم تنوع و تفاوتشان، در یک امر کاملا مشترک اند; و آن امر نگاه پرسنالیستى آنان به زن است. توضیح آن که، فمنیست ها براى زنان هم در عرصه ى حیات فردى و هم در عرصه ى زندگى خانوادگى و هم در اجتماع، در قلمرو فرهنگ، سیاست و اقتصاد دیدگاه ها و راهکارهایى دارند که گاهى تفاوت آنها بسیار شگفت آور است; به طور مثال، عده اى سخت با خانواده مخالف و عده اى با آن موافق اند. کسانى مدافع سقط جنین و عده اى به شدت مخالف آن اند. اما با تمام این تفاوت ها، همه ى فمنیست ها مخالف فرودستى زنان هستند. این فرودستى به دلایل و با ابزارهاى مختلف اعمال مى شود، اما باید از آن گریخت. طرحى که در تمام نظریات فمنیستى براى از میان برداشتن دیدگاه پست نگرى و فرودستى به چشم مى خورد، تأکید بر همان مفهوم پرسنالیستى و شخصیت گرایى براى زنان است.این فلسفه خواهان حیثیت و کرامت فردى است;[14] حتى اگر در این بین مادرى و همسرى و تمام خصوصیات زنانه قربانى شوند. آزادى، عزت و شرف زن به عنوان فرد انسانى باید وراى وظیفه ى اجتماعى اش، براى عظمت کشور و خانواده رعایت شود.[15]
به نظر نگارنده وجه اشتراک اصلى تمام مکاتب فمنیستى همین است و بقیه ى ایده ها و نظریه پردازى هاى آنان زاییده ى همین مفهوم است; به طور مثال، اگر زنان قرن هجده و نوزده براى حق رأى مى کوشند، مى خواهند یک فرد حقیقى به حساب آیند; اگر خانواده را جایگاه مرگ مدنى زنان معرفى مى کنند، به همان دلیل است; اگر در قرن 19 در تفکرات کِلِر دومار و سن سیمون براى زنان حق استفاده از لذات مستقل از ازدواج مطرح مى شود، زاییده ى همان فکر است و اگر مارگارت فولر اعتقاد دارد که زنان باید براى دست یابى به یک خودِ مستقل مبارزه کنند نیز، از همان ایده ناشى مى شود. البته در برخى مکاتب فمنیستى با غلظت و شدت بیش ترى این دیدگاه مطرح مى گردد; مانند فمنیست هاى رادیکال که تسلط زنان بر خویشتن را تنها راه از بین بردن احساس حقارت خود زنان و رفتارهاى حقارت آمیز مردان نسبت به زنان مى دانند. بر این اساس، تمام رادیکال ها و بسیارى از فمنیست هاى دیگر، حتى لیبرال فمنیست ها، اعتقاد دارند که چون زنان نیز انسان مستقل و داراى غرایز و حق لذت هستند، مادامى که روش جلوگیرى از باردارى به طور صد در صد وجود ندارد، پس رابطه ى جنسى کاملا نمى تواند از تولید مثل جدا گردد، مگر آن که زنان نیز حق سقط جنین را به دست آورند.[16]
قابل توجه است که مسئله ى تسلط بر خویشتن (با تعریف فمنیستى اش) آن چنان در مسئله ى کنترل باردارى ذوب شده که زن پژوهان غربى معتقدند نقشى که قرص کوچک ضد باردارى در پیشرفت زنان و ایجاد تحول در نقش آفرینى هاى آنان (به مقتضاى طبع فمنیست ها) ایفا کرد، به مراتب از مسئله ى کسب حق رأى مهم تر و بیش تر بود![17] با این وصف معلوم مى شود که رسیدن به استقلال فردى اساس حرکت هاى فمنیستى است. حتى آنهایى که معتقد به خانواده و نقش مادرى زنان هستند، زنان را مستقل و در عرض خانواده مى خواهند و در تزاحم هاى حقوقى بین حقوق زن و خانواده، حتماً فردیت و شخصیت مستقل زن را اولویت مى دهند;[18] به طور مثال، در بحث هاى جمعیت شناسى اگر کشورى با رشد منفى جمعیت مواجه شد، حق ندارد زنان را وادار به تولید مثل نماید; زیرا حقوق زن در حیطه ى اختیار بر جسمش غیر قابل انتقال است و نباید برخى تابع ملاحظات جمعیت شناسى باشد.[19]
نگاه پرسنالیستى و شخصیت گرایانه به زنان تا آن جا پیش رفته است که ـ همان طور که از نوشته هاى فمنیستى بر مى آید ـ حتى قوانین تأمینى و حمایتى، نظیر افزایش مرخصى زایمان و تعیین موعد نزدیک تر براى بازنشستگى زنان، مخالف تعالى شخصیتى آنان است.[20] و این همان قصه ى دردناکى است که در ادبیات فمینیستى به «انقلاب جنسى» معروف است. در مجموع باید گفت تفکرات فمنیستى دیدگاه هایى هستند که وجه اشتراک آنها تأکید افراطى بر وجود مستقل زنان است که با شدت و ضعف در نوشته هاى آن ملحوظ است.
در واقع تفریط در رعایت حق زنان در طول تاریخ، با فمینیسم راه افراط را پیموده است. گرچه صحیح است که در مقام نقد فمنیسم تک تک گرایش هاى فمنیستى ملاحظه شوند و با توجه به معنایى که از وضعیت موجود و مطلوب زنان به تصویر مى کشند مورد بررسى و نقادى قرار گیرند، لیکن روشن است که تأکید افراطى بر استقلال زنان و تکیه ى اکید بر برابرى زنان و مردان در تمام جهات، خود به تنهایى قابل تأمل است.; چرا که به جنگ خانواده و نهادهاى جمعى آمده است. راهبردهاى استقلال طلبانه ى فمنیست ها تا بدان جا پیش رفته است که به اعتراف امریکاییان: فمنیست ها به طور ضمنى یا صراحتاً این باور را گسترش داده اند که آزادى زنان باید با رهایى آنان از خدمت به کودکان و نیز مردان آغاز شود. بر این اساس، مى توان ادعا کرد که با بسط اعتقادات فمنیستى، ما از دین دارى عاطفى که باعث مى شود زنان از نقش مادرى خود بیش ترین رضایت خاطر را داشته باشند، فاصله گرفته ایم.[21] بنابر این نظریه هر طریقى که بتواند به ایجاد و تداوم این مشى استقلال طلبانه کمک کند، باید تقویت شود و در مقابل، هر نهادى که به حسب ذات خود و یا باورهاى حاکم بر جامعه، زن را در خود هضم مى کند و یا از استقلال وى مى کاهد محکوم است، خواه این نهاد خانواده باشد و یا هر امر دیگرى.
نکته ى دیگرى که قابل نقد است، نگاه حق محورانه و فارق از انواع مسئولیت هاست که بر اساس پایه هاى اومانیستى فمنیسم در آن جاسازى شده است; یعنى آن قدر که زن «محقّ» دیده شده مسئول و مکلف معرفى نشده است. در اندیشه ى دینى ما ضمن تأکید بر حفظ هویت مستقل انسانى براى زن، به نقش هاى بى بدیل او در خانواده توجه شده است. هویت مستقل در اجتماع از وى فردى مسئول و ذى حق مى سازد. تکلیف به امر به معروف و نهى از منکر، با تعریف وسیعى که دین از معروف و منکر دارد، زنان را به اندازه ى مردان در مسائل اجتماعى و سیاسى مکلف مى کند، چنانچه براى احقاق حقوق سیاسى ـ اجتماعى و اقتصادى او نیز مکانیزم هاى متعددى در شریعت اسلامى تعبیه شده است.
نقش ممتاز زن در خانواده در قالب مادرى و هم چنین ویژگى ها و خصلت هاى منحصر به فردش در ارائه ى نقش همسرى نیز براى وى شخصیتى حقوقى (داراى وظایف و حقوق ویژه) ایجاد کرده است. در واقع در آموزه هاى دینى زن در سه جهت موضوع قرار گرفته است: به عنوان یک فرد، به عنوان یک عضو از خانواده، به عنوان یک عضو از اجتماع; این موقعیت هاى سه گانه براى او حقوق و تکالیفى ایجاد کرده است. از نظر اسلام استقلال زن به عنوان یک موجود انسانى بدین گونه است که تمام وجود او در قبال خانواده و اجتماع ذوب نمى شود، ولى در عین حال تعهداتى در مقابل خانواده و اجتماع بر عهده دارد. از سوى دیگر زن و مرد هیچ کدام فقط جسم و ابعاد جسمانى نیستند، بلکه حقیقتى به نام روح دارند; و این دقیقاً خلاف آموزه هاى فمنیستى است. فمنیستم که از ماده گرایى بعد از رنسانس کاملاً اشراب شده است، به جز جنبه هاى مادى براى زن زاویه ى دیگرى نمى بیند.
بنابراین، برخوردارى زن از روح ـ که حقیقتى مشترک بین او و مرد است ـ و ابعاد مشترک جسمى، باعث تولید حقوق و تکالیف مشترک است; و وجود جسم و قالب مختص زنانه و مردانه و برخى خصوصیات روانى ویژه، باعث پیدا شدن حقوق و تکالیف مختص است.[22] در نتیجه، انسان چه زن باشد و چه مرد، در آموزه هاى دینى یک فرد مخاطب و مسئول است; ولى زیباترین جلوه هاى حیات خود را وقتى به نمایش مى گذارد که با ایثار، گذشت و تعاون، فردیت خود را براى مصالح عمومى فدا کند و از خودخواهى ها فاصله بگیرد. گفتنى است، افزون بر این ها، در تفکر ناب دینى مقوله اى به نام عبودیت باز شده که به رابطه ى انسان با خدا مى پردازد. مقوله اى که جنسیت در آن راهى ندارد. چه مرد و چه زن با طى مدارج آن مى توانند به تعالى برسند; چه آن که ابزار لازم براى این راه، حقیقت مجردى به نام روح است که اساساً فارق از جنسیت است.
پی نوشتها
[1]. آندره میشل، جنبش اجتماعى زنان، ص 10ـ11.
[2]. به این دلیل که اولین بار ایده ى آموزش یکسان به دختران و پسران را کریستین دوپیزا فرانسوى مطرح کرد که در قرن 14 زندگى مى کرد; وى تفاوت مردان و زنان را ناشى از طبیعت آنها نمى دانست، بلکه آن را نتیجه ى آموزش متفاوت دو جنس مطرح مى کرد. این فکر را در قرن 17 آستل و در قرن 18 مرى ولستون کرافت دنبال کردند.
[3]. ریک ویلفورد، فمینیسم، به نقل از بولتن مرجع، ص 36.
[4]. همان، ص 36.
[5]. ریک ویلفورد، همان، ص 57.
[6]. به نقل از آندره میشل، جنبش اجتماعى زنان، ص 113.
[7]. ریک ویلفورد، همان، ص 68ـ69.
[8]. ر.ک بابک احمدى، مدرنیته و اندیشه ى اعتقادى، فصل اول.
[9]. ویلفورد، همان.
[10]. همان.
[11]. براى آگاهى از جایگاه این واژه در دیدگاه هاى فمینیستى ر.ک: ابوت، پاملار، والاس کلر، جامعه شناسى زنان.
[12]. براى اطلاع بیش تر ر.ک: ریک ویلفورد، همان، ص 66 و آنتونى گیدنز، جامعه شناسى، ص 199.
[13]. جورج ریترز، نظریه جامعه شناسى در دوران معاصر، ص 81-462.
[14]. آندره میشل، همان، ص 106.
[15]. همان، ص 125.
[16]. فمنیست هاى انگلیس و آمریکا سردم دار تجویز سقط جنین هستند و معتقدند که عدم جواز سقط جنین، اعلام تداوم نگاه ابزارى به زن است. با تلاش هاى این عده، متأسفانه در انگلیس (1967) امریکا (1973) فرانسه (1975) ایتالیا(1978) و طى 20 سال گذشته، همه ى کشورهاى اروپایى سقط جنین را قانونى کردند. البته بلژیک، اسپانیا و ایرلند آزادى را در چارچوب سقط درمانى مجاز مى دانند. آندره میشل، همان، ص 118-119.
[17]. باربارا مک فارلند و ویرجبینا والستون روزلین، حق با مادرم بود، ص 60-61.
[18]. ما مصادیق این نگاه را در بحث تفصیلى از کنوانسیون مطرح خواهیم کرد.
[19]. آندره میشل، همان، ص 126.
[20]. براى اطلاع بیش تر ر.ک: همان، ص 134.
[21]. «زنان و آینده ى خانواده»، فصلنامه ى کتاب زنان، ش 18، ص 242.
[22]. توضیح بیش تر این امر را در صفحات بعدى ملاحظه فرمایید.