این كتاب، به بررسي اين دو پرسش ميپردازدکه : 1. معرفت پيشين چيست؟ 2. آيا معرفت پيشين وجود دارد؟
فصل اول و چهارم کتاب، پرسش اول را پاسخ ميدهند. فصل اول، معرفت پيشين را معرفتي میداند که توجيهش بينياز از تجربه باشد. تجربه نيز عبارت است از ارتباط علّي صاحب معرفت قضيهاي با مصاديق موضوعِ قضيه؛ به نحوي كه خود واقعيتِ محکّي قضيه، علّت به وجود آمدن باور مي شود.
پرسش اصلي فصل چهارم اين است كه آيا معرفت پيشين، تنها به قضاياي تحليلي و ضرروي اختصاص دارد يا دامنه آن گستردهتر است؟ پاسخ اين است كه دامنه معرفت پيشين، گستردهتر از معرفت به قضاياي تحليلي و محدودتر از معرفت به قضاياي ضروري است.
این اثر در فصل سوم و پنجم، پرسش از وجود معرفت پيشين را پاسخ ميدهد. در فصل سوم، اثبات ميشود كه توجيههاي پيشين (غير تجربي) وجود دارند؛ اما اثبات اينكه باورهاي موجه پيشين معرفت هستند، مستلزم بيان فراتوجيه پيشين است. از اين رو، فصل پنجم به بررسي فراتوجيه پيشين ميپردازد.
فصل دوم این کتاب، سابقة بهكار بردن وصف « پيشين» را در تاريخ فلسفه به اختصار بيان ميكند.